The Blue World



سلام . نمیدونم چجوری باید نامه رو شروع کنم

حقیقتا تا حالا به این فکر نکرده بودم که بهت چیزی بگم

تو زندگی نسبتا عجیبی رو پیش رو داری

از آدمایی که انتظارشو نداری ضربه خواهی خورد

آدمایی که دوستشون داری ولت میکنن و میرن

و دوستیایی که فکر میکنی پایدار هستن تموم خواهند شد

به خوندن کتابای مورد علاقت توی کتابخونه ادامه بده

هرچقدر دوست داری دایره المعارف بخون و راجب همه چی کنجکاو بمون

همون آدم قوی و مغروری که اشک هرکی اذیتش میکرد رو در می آورد باش

لطفا مهربون نشو .

همه ادما یه روزی میرن پس قدر داشتنشون رو بدون و حسابی بغلشون کن

مخصوصا بابابزرگت :)

آخه نمیذارن برای آخرین بار ببینیش و حسرتش به دلت میمونه . ببخشید که اینو گفتم

به هیچ دلیلی از درس فاصله نگیر و همونجوری قوی برو جلو

ابتدایی برات دوران نسبتا سخت ولی دوست داشتنی خواهد بود

و راهنمایی دوران شیطنت و خوش گذرونی البته با تعادل و خوب درس خوندنت میشه

و تو این سه سال رو از تمام 12 سال تحصیلیت بیشتر دوست خواهی داشت پس لذت ببر

وقتی وارد دبیرستان میشی افت کوچیکی خواهی داشت ولی ادامه بده چون اصلا مهم نیستش

وقتی شکستنت با ارده تر از جات بلندشو

خودتو نباز . لطفا امیدتو پیدا کن .

از 6 سالگی تا 18 سالگیت قراره خیلیییی چیزا تجربه کنی

شخصیتت و علایقت بارها عوض میشه و در نهایت از آدمی که بهش تبدیل شدی ناراضی نخواهی بود

بذار تمام اتفاقا بیفته . من مطمئنم تو توانایی گذروندن همشونو داری

حتی اگه فکر کنی که شب اومده که برای همیشه بمونه

فقط یه خواهش دارم لطفا امیدتو از دست نده و تا جایی که میتونی شاد باش

.

پ.ن: کسی منو به چالش دعوت نکرد ولی خب دوست داشتم که بنویسم پس نوشتم


 

جمعه هفته دیگه 19 مهرماه اولین آزمون منه

هر کدوم از این آزمونا یه شبیه ساز کنکوره

که به من کمک میکنه عیب و ایراداتم و مشکلات مطالعاتیمو پیدا کنم

از وقتی که فهمیدم تست چیه خودمو بین آزمونا دیدم ینی از 13 سالگی و سال هفتمم

ولی هیچوقت به تراز بالا و درصدای بالا فکر نکردم

الانم میدونم قراره رقابت با آدمای قوی باشه چه تو کل کشور چه توی این شهر کوچیک

ولی ب اینکه تراز بالا و فلان داشته باشم فکر نمیکنم بازم

میدونم اون نتیجه آخره که مهمه

میدونم چیزی که ارزش داره خوب درک کردن مطالبه و آماده شدن برای آزمون اصلی

نمیگم آره هدف من پزشکیه و فقط اونو میخوام و فلان و بهمان . نه

من میخوام تلاشمو کنم که بعدش افسوس نخورم که کاش میخوندم

میخوام بذارم اتفاق بیفته چیزی که حق منه

داشتم میگفتم آره هرکسی که میاد تجربی مطمئنا دلش پزشکی میخواد

ترجیح میدم الان به رشته فکر نکنم و فقط به تلاش و مسیرم فکر کنم

یک روز و نیمه یه ذره زدم جاده خاکی

دیگه نمیخوام اتفاق بیفته چون همین چن دقیقه ها و چند ساعتا منو از موفقیت دور میکنه

ولی یه فکرای منفی یه وقتایی میاد سراغم که خیلی منو اذیت میکنه

که اگه من توانشو نداشته باشم؟ اگه نشه ؟ یا مثلا آره امسال جمعیت خیلی زیاده

خیلیا هستن که از من قویترن و .

ولی تصمیم گرفتم دیگه به ذهنم اجازه ندم که اینجوری فکر کنه

آخه چه کاری از من ساختس؟ باشن یا نباشن باز کاری ازم ساخته نیست

در هر صورت باید درسمو بخونم . باید تمام توانمو بذارم براش

آینده یه وقتایی ترسناکه ولی کاری از ما ساخته نیست جز ادامه دادن و ساختن

باید جلوش وایستی بگی هرچقدر دوست داری داد بزن

هرچقدر دوس داری اذیت کن

هرکاری از دستت برمیاد انجام بده

من یه طوفان لعنتی ام . من کم نمیارم . من عقب نمیکشم . من روتو کم میکنم

امیدوارم مشکلاتم با این افکار لعنتیم زودتر حل شه

بسی استرس دارم برای آزمون اول :( حالا میام میگم چیکار کردم


6 صب با اینکه خوابم میومدوحدودا 5 ساعت خوابیده بودم بههه زور بیدارشدم

با اینکه چشام به زور باز بود ولی حس خوبی داشتم

صبحونه خوردم و ویسای پشتیبان قلم چی که راجب برنامه راهبردی بود رو گوش دادم

خلاصه رفتم سراغ درس و 20تا تست زیست زدم که تصمیم گرفتم بخوابم

بعد گفتم نههه راه نداره باید بیدار بمونم

یهو گفتم برم خط چش بکشم بعد برگردم درس بخونم

من اصلااا اهل لوازم آرایش واینا نیستم و این اولین تجربه خط چش کشون من بود یجورایی

با اعتماد ب نفس شرو کردم و تقریبا هم مورد رضایت خودم واقع شد

به این فکر میکردم طرز تفکر کسایی که آرایش میکنن و نمیکنن چی میتونه باشه

من تا چند وقت پیش حتی لوازم آرایش نمیخریدم چه برسه به استفادشون!

اکثرا از یه ویتامین لب و ضد افتاب (از نوع ساده!) استفاده میکردم گاهی هم هیچ

بعضی وقتا دلم رژ لب قرمز میخواست و گاهی هم صورتی نود و خیلی ملیح!

خب پررنگ و قرمز که تو خونه میشد زد و بیرون نه

(ینی اگه به دل من باشه که فرق نداره هرجور دوس داشتم استفاده میکردم)

ولی خب مامانم میگه هرچیزی جایی داره و من 95 درصد راجب خیلی جاها موافقم باهاش

بعضی وقتا حتی تو دورهمیای دوستا و مهمونی ها بدون رژ میرم (بسته به مود و احوالاتم)

طوری که دوستان بنده (نون و فاف و الف) به این نکته گاهی اشاره میکنن

خب اول اینو بگم بعد برم سر اون حرف اصلی که میخواستم بگم

آرایش کردن برای بقیه نیست که تورو زیبا ببینن تو همه جوره زیبایی

این چیزیه که باید باورش کنیم !

کسی که آرایش نمیکنه وما از لوازم آرایشی متنفر نیست!

مهم نیست که زشته یا زیبا اون همینجوری خودشو دوست داره

گاهی هم میتونه به معنی شهامت داشتن و جسور بودنش باشه

گاهی به معنای اینکه اون ادم صادقه و نمیتونه نقاب داشته باشه!

و هزارتا حرف دیگه

کسی هم که آرایش میکنه وما خود زشت پندار نیست!

شاید میخواد خودش انتخاب کنه که تو چجوری ببینیش

شاید یه آدم به شدت درونگرا باشه که از شناخته شدن خوشش نمیاد

شایدم یه شخص بیخیال باشه که بخاطر چیزی که دوست داره استفاده میکنه

شایدم یه آدم دو رو یا زخم خورده و خسته باشه!

میخوام بگم لوازم آرایشی نه خوبه نه بد

و نه حتی مشخص کننده شخصیت آدما!

چیزی که مهمه اینه که به چشم چوب جادویی که قراره ازتون یکی دیگه بسازه نگاه نکنید

اگه دوسش ندارین با خیال راحت بذارینش کنار

اگه هم نه خب استفاده کنین

خودتونو دوست داشته باشین تا بقیه دوستتون داشته باشن

آره خودمم نفهمیدم تش تونستم منظورمو برسونم یا نه ولی خب همینه دیگه

و اینکه من فکر میکردم خیلی ریمل دوست دارم

ولی دوتا ریملی که این اواخر خریدم افتضاح بود

و به اصلاح شبیه پای سوسک شد مزه هام! و این باعث شد از ریمل متنفرشم

ولی خب چون مژه هام صاف و کوتاهه فکر میکنم فر مژه میتونه بم کمک کنه

عاشق خط چشم شدممممم خیلی خوبههه . از امروز هروقت حس و حالم اوکی باشه میکشم

کلا تو بحث آرایش خط چشم و ضد افتاب (بیشتر مراقبتیه و ازینایی که کرم پودر داره خوشم نمیاد)

و رژلب از همه برای من جذاب تر بودن

 

 

 


وقتی مستقل شدم دلم میخواد ذره ذره تیکه های زندگیمو کامل کنم

یکی از تیکه های زندگی من حیواناتن که خیلی دوستشون دارم

دلم میخواد یه عالمه حیوون خونگی داشته باشم

البته حیوونایی که تو خونه بودنشون صلب آزادیشون نباشه

اونایی که نیاز به مراقبت دارن و براشون بهتره که اینجوری زندگی کنن

اصلا خدارو چه دیدی شاید دامپزشک شدم!

ادامه مطلب

 

وقتی در مقابل من می‌ایستی و نگاهم می‌کنی

تو از غمی که در وجود من وجود دارد چه می‌دانی

و من از غم تو چه چیزی می‌دانم؟

اگر غمگین در مقابل تو بایستم و از غمم برایت بگویم

تو چه میفهمی؟

همچنان وقتی که برای تو از جهنم می‌گویند.

آیا تو گرما و دردناک بودن آنرا درک خواهی کرد؟

 

Writing in blood on the walls
با خون روی دیوار ها مینوشتم
‘Cause the ink in my pen don’t work in my notepad
چون جوهر توی خودکارم توی دفترچم نمینویسه
Don’t ask if I’m happy, you know that I’m not
نپرس که خوشحالم یا نه، میدونی که نیستم
But at best, I can say I’m not sad
ولی در بهترین حالتش میتونم بگم که ناراحت نیستم
‘Cause hope is a dangerous thing for a woman like me to have
چون امید برای زنی مثل من داشتنش چیز خطرناکیه
:)

Hope Is A Dangerous Thing For A Woman Like Me To Have


چند وقتیه که یه مشکل خیلی خیلی اساسی پیدا کردم

و مشکل اینجاست که نمیدونم چرا اینجوری شدم

از یه تایمی به بعد سردرد شدید میگیرم

خب تا یه جایی تحملش میکنم و میگم من باید ادامه بدم

حالا کاش مشکل فقط همین بود

زمانی که میرم بخوابم و اتاقمو کاملا تاریک میکنم

زمزمه های توی سرم شروع میشه .

انگار 5 - 6  نفری توی سرم هستن و من صداهاشونو میشنوم

از هر دری صحبت میکنن و راجب همه چیز نظر میدن

و من فقط میتونم بهشون التماس کنم که خفه شن و بذارن که بخوابم

مورد داشتیم اینقد که خفه نشدن اشک اینجانب رو هم در آوردن

شاید بعضیا اسمشو بذارن عذاب وجدان یا چمیدونم هرچی

ولی از اونجایی که کارشون سرزنش کردن من نیست و فقط قصدشون دیوونه کردن منه

اسمشونو میذارم شیاطین ذهنم . اونا از جنس منن . 5 - 6 تا فاطمه با نظرات متفاوت.

 وقتی فک میکنم میبینم من قبلا هم با این صداها زندگی کردم

این صداها همیشه بودن و هیچوقت هم تنهام نمیذارن و من شاید الان یکم بهونه گیر شدم

به بیان یه درخواست فرستادم که آدرس وبلاگمو عوض کنم

احتمالا به دنبال اون اسم وبلاگ رو هم عوض میکنم

پس گمم نکنین

همین دیگه منم برم به کارام برسم

شما هم به کاراتون برسین بای بای

Halsey - Gasoline


شاید شنیدن چنین حرفی از آدمی که تماما سعی میکنه شاد باشه یه چیز عجیب باشه

ولی من هرازگاهی چند دقیقه به این فکر میکنم

که اگه الان بمیرم برای آخرین دقایقم میخوام چیکار کنم؟ کدوم کارامو انجام ندادم ؟ و هزارتا سوال دیگه

میشه گفت 90 درصد مواقع جوری حرف زدم یا برخورد کردم انگار قرار نیست صبح فردا رو ببینم

و اگه قرار باشه امشب برم یا اصلا هروقت دیگه ای

مطمئنا اولین چیزی که میخواستم که برای بار آخر داشته باشم بغل کردن آدماییه که دوستشون دارم

و فکر کنم این یکی از موردهاییه که هممون توی اولین مورد طبقه بندیش میکنیم

اما بعدش؟ شاید حسرت نگفتن حرفایی که باید میگفتیم

و من مطمئنم بابت تمام لحظاتی که زندگیو سخت میگرفتیم افسوس خواهیم خورد

لحظه ای که از فلان حرف فلانی ناراحت شدیم

لحظه ای که درکش نکردیم و ازش لذت نبردیم

و چقدر زیادن این لحظه ها . کتابایی که فقط خوندیم و به عمق مطلب فکر نکردیم

فیلم هایی که دیدیم و پایان های بازشون رو تصور نکردیم

مطالبی که نوشتیم و به اون چیزی که برداشت میشه فکر نکردیم

یه وقتایی بشینیم فکر کنیم شاید فردا نباشیم

اگه فردا نباشی امشب افسوس کدوم کاراتو میخوری؟

چه حرفیو امشب میزنی؟ چه کاریو امشب انجام میدی؟

برام بنویس


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Kasey نیم عالم از خاک ویترین طلا هواشناسی و حوادث poee موزيک - دانلود آهنگ هاي جديد ايراني Christine لمس کردن زمین شخصی به ظاهر انسان